یک شعله کافی است که آتش کنی مرا
کبریت را بکش که سیاوش کنی مرا
دیگر میان آتش دوزخ رها شدم
با رقص آن جهنمیان آشنا شدم
فرقی نمیکند که کجا آتشم زنى
با رسم زشت موبدهها آتشم زنى
عمری کنار معبد بودای خستهام
در انتظار مرد اهورا نشستهام
هی شعر میسرایم و هی ناله میکشم
بر انزجار روح خودم هاله میکشم
دیگر بس است هر چه که گندم فروختید
هر نان به نرخ شهوت مردم فروختید!
بر شانههای سرد زمین لانه کردهاید
در تار عنکبوت زمین خانه کردهاید
با ادعای عشق چنان داد میزنید
اینگونه تیشه بر تن فرهاد میزنید
از هر طرف که باد وزد چرخ میخورید
آخر چه ناشیانه، چه بد چرخ میخورید
خود را به دستهای خودم دار میزنم
منصور چشمهای تو را جار میزنم
عمری کنار معبد بودای خستهام
در انتظار مرد اهورا نشستهام
دنیا اسیر بت شده، زنگ خطر کجاست؟
آه، ای خلیل گمشده من، تبر کجاست؟
از آتش گناه سیاوش عبور کن
ای شهر شک گرفته، از آتش عبور کن
ای دستها برای دعا آسمان کجاست
ای شهر، راه گمشده جمکران کجاست؟
نظرات شما عزیزان: